
دوباره تنها شده ام ،دوباره دلم گرفته است .دوباره دلم هوای تو را کرده است .
می خواهم برایت از باران بنویسم .یادت از بالای فرشتگان در کنارم می افتد و گلهای
داوودی لحظه هایم را مترنم می کند و
به یاد شبی می افتم که تو را در میان شمع ها دیدم ،پروانه تو را سرود و خاکستر شد .
تو را در کجا می توان دید ؟در آواز شباویز های عاشق؟در چشمان یک آهوی مضطرب ؟ در شاخه های یک مرجان قرمز؟یا در شعر نیمه شب شاعری که دیشب برای همیشه سکوت کرد؟
دلم می خواهد وقتی باغ ها بیدارند ،برای تو نامه بنویسم و از سیب هایی که هیچ گاه به دیدنم نیامدند ،گله کنم.
دلم می خواهد تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی .
دوباره تنها شده ام . کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برای تو آواز بخوانم ! کاش میتوانستم در بیشه ای گمنام زیر شمشاد ها باشم ،کاش نی توانستم از تو بنویسم !
دوباره تنها شده ام ،دوباره شب ،دوباره تپش این دل بیقرار،دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد
دلم می خواهد همه ی آسمانها پایین بیایند ،دلم می خواهد همه ی دیوار ها پنجره بشوند و من تو را در چشمانم بنشانم .
دوباره شب ،دوباره تنهایی ،دوباره شب ،دوباره یاد تو که این دل تنها را بیدار نگاه داشته است .